عنوان کتاب: تاریخ ناشناخته تاریک
گزارشی پیرامون سوء استفاده و نقض حقوق بشر علیه مردم رومایی (رومنی) در قرن 20
نویسنده کتاب: Alice Bah Kuhnk وزیر فرهنگ و دموکراسی سوئد
سال چاپ : 2015
تعداد صفحات: 306
کتاب تاریخ ناشناخته تاریک نوشته خانم الیس باه کهنک -وزیر فرهنگ و دموکراسی سوئد -دارای نه بخش و دو مقدمه است که یکی از آن ها توسط خود وی و دیگری توسط آقای Erik Ullenhag از وزرای دولت سوئد نگاشته شده است. این کتاب بیان گر شیوه نگاه و عملکرد منفی و غیر قابل دفاع دولت سوئد پیرامون نقض حقوق انسانی گروهی از مهاجران رومایی به این کشور در سال های پیش است به طوری که خود آقای اولنهاگ در مقدمه خود اشاره می کند که بخش نخست قرن بیستم [حاوی] طرز تفکر کاملا نژاد پرستانه [سوئدی ها] است که در آن علاوه بر عدم اجازه به مردمان رومایی برای زندگی در سوئد، مادران روما را نیز از داشتن خدمات سلامت محروم کرده و با عقیم سازی آنان، از تکثیر نسل آنان جلوگیری به عمل آوردند. زندگی رومایی های ساکن سوئد که از حدود 500 سال پیش تا کنون در حال مهاجرت به این کشور بودند، همواره با ابعاد وسیعی از چالش های نژاد پرستانه و نقض حقوق بشر همراه بوده است.
بخش های نه گانه کتاب حاوی موضوعاتی به شرح ذیل است:
بخش اول: «نقطه شروع» شامل پیش زمینه اثر، هدف اسناد، تعریفی تاریخی از سوء استفاده و نقض حقوق و ….
بخش دوم: «مطالعه رومایی ها» اساس این بخش را مباحث مرتبط با «کمیته قانونگذاری در مورد فقرا»، «تحقیق پیرامون مهاجران [کولی ها]»، «منطقه مهاجران [کولی ها] در استکهلم» و … تشکیل داده است.
بخش سوم: «عقیم سازی و مراقبت از کودکان» که در آن به دو بازه زمانی عقیم سازی در سال های 1934 و 1941 اشاره شده است.
بخش چهارم: «ممنوعیت ورود و مهاجرت تنظیم شده» این بخش به ممنوعیت دولت سوئد بر ورود مهاجران و اثرات آن بر زندگی آن ها می پردازد.
بخش پنجم: «دسترسی رومایی ها به مسکن» این بخش به اخراج رومایی ها از مناطقشان در سال های گوناگون می پردازد.
بخش ششم: «دسترسی رومایی ها به تحصیل»: این بخش شامل تبعیض ها و جداسازی رومایی ها در محل تحصیل از دیگران می باشد.
بخش هفتم: «دسترسی رومایی ها به کار».
بخش هشتم و نهم: «بحث پایانی» و «لیست منابع»
معرفی فصل دوم و سوم کتاب:
در بخش دوم کتاب که موضوع آن تفحص پیرامون مردم روما است، از این مسئله سخن می رود که چطور مردمان رومایی چندین مرتبه و حتی تا همین اواخر نیز مورد تحقیق و تفحص دولت سوئد قرار گرفته اند و این بررسی ها و ثبت مردم رومایی با عناوینی همچون (کولی و مهاجر) تا چه حد بر زندگی آنان اثر گذاشته است. این فصل درصدد آن است که نشان دهد دلیل این سرشماری ها و ثبت آمار ها از سوی دولت سوئد چه بوده است. البته این سرشماری ها محدود به دولت سوئد نیست و این کار در دیگر کشورهای اروپایی همچون آلمان نیز انجام شده است و در اسناد آمده است که آلمان ها، رومایی ها را خصوصا در بحث «آمیزش نژادی» با آنان یک تهدید به حساب آورده اند (رک: ص 35).
بخش سوم کتاب یکی از بخش های قابل توجه آن است که به بحث پیرامون عقیم سازی و مراقبت از کودکان [جداسازی کودکان از والدین] می پردازد. این فصل با توصیف تجربیات رومایی ها از عقیمسازی و جداسازی کودکان از پدر و مادرشان آغاز می شود. این اطلاعات بر اساس تجربیات و نیز مصاحبه های انجام شده در حین تهیه اسناد و همچنین دیگر متون گرفته شده است. در ادامه فصل، یک مرور کلی از کارهای مقدماتی که منجر به قانون عقیم سازی شده است، ذکر می گردد. هدف از این کار روشن کردن زمینه سیاسی مسئله عقیم سازی با نشان دادن اینکه چگونه قوای مقننه معرفی قوانین عقیم سازی 1934 و 1941 را توجیه کرده اند، می باشد. در بخشی از خاطرات افرادی که توسط دولت سوئد عقیم شده اند آمده است: «مادرم و خاله ام هر دو عقیم شدند. مقامات سوئدی ما مهاجران را «مصیب و بلا» میخواند و از این رو برای توقف نسل ما از این روش استفاده می کرد. اگر مادر من عقیم شدن را نمی پذیرفت، ما را به پرورشگاه می بردند و از او جدا می کردند. به ما اجازه زاد و ولد داده نمی شد؛ چرا که از دید جامعه ما افراد بدی بودیم که تأثیرات خسارت آوری برای جامعه داشتیم (رک: ص 100)». شخص دیگری بیان می کند: «به دلیل بررسی هایی که به طور روزمره انجام می شد، مقامات دولتی پی بردند که مادرم برای بار سوم باردار است. او در ماه هفتم بارداری خود بود. با او اتمام حجت کردند که یا سقط جنین و عقیم شدن را بپذیر و یا این که بپذیرد که فرزندانش را از او جدا کنند. به همین خاطر او را مجبور کردند که هم فرزندش را سقط کند و هم عقیم شدن را بپذیرد. به همین خاطر جمعیت خانواده ما هیچ گاه افزایش نیافت. خانواده من این زجر را به منظور نگهداری از من و برادرم پذیرفتند. این شرایطی مملو از ترس از مقامات دولتی، چیزی بود که ما در آن بزرگ شدیم. من تا همین سن هم از ارتباطات با مقامات دولتی واهمه دارم. سایر جامعه نیز همیشه به ما به چشم شهروند درجه دو نگاه می کند (رک: ص 100)». شخص دیگری خاطرات خود پیرامون جدا شدندش از خانواده را چنین شرح می دهد: «تصمیم به جداسازی من از خانواده مربوط به زمانی است که من دو یا سه ساله بودم…. اتفاق [جداشدن من از خانواده] برای همه ما یک کابوس بود. ما در خانواده خاله ام در شهر گوتنبرگ بودیم که زنگ در به صدا در آمد. با بازکردن در، پنج، شش افسر پلیس وارد شدند. آنان پدرم را به زمین زده و دستانش را بستند و سپس مرا از مادرم جدا کردند…. گفته می شود که پیش از این ماجرا من کودکی کنجکاو و شاد بودم. اما بعد از این ماجرا به فردی کم حرف و درون گرا تبدیل شدم که احتمالاً این مسئله به دلیل اختلال اضطراب پس از سانحه (PTSD) به وجود آمده است. از این مسئله علیه من و خانواده من استفاده شد و به من برچسب یک آدم سفیه زدند. پزشک نیز از این رو که من از مهاجران بودم، مرا «ناسازگار» خواند(رک: ص 101)».